اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

گل زندگی ما

22فروردین تا 13 خرداد 94

شاید آنروز که"سهراب" نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد خبری از دل پردرد گل یاس نداشت ،باید اینطور نوشت: هر گلی هست چه شقایق چه گل پیچک و یاس تا نیاید آقا زندگی دشوار است (اللهم عجل لولیک الفرج) سلام عزیز دل مادر ،باز امروز فرصتی شد تا به ثبت خاطرات با تو بودن برسم،امروز روز عزیزی بود روز نیمه شعبان (ولادت امام دوازدهم )از خدا میخوام به حق امام زمان(عج) به همه همه همه سلامتی سلامتی سلامتی بده و ظهور آقا امام زمان رو زودتر بگردانه،آمین مهمترین خبری که این روزها اتفاق افتاده اومدن دایی حمید اینا برای همیشه به لاهیجان بود که همگی ما کلی خوشحال شدیم از همه بیشتر برای تو خوشحالم که یه دوست تازه و همیشگی پیدا میکنی ام...
14 خرداد 1394

30فروردین94

سلام اهورای نازم امروز با اینکه هوا عالیه اما آسمون دل من ابریه دیشب برای اولین بار بابایی تورو کتک زد خیلی کار بدی کردی بیخودی اومدی بابا رو زدی و چندتا حرف بد زدی بابا خیلی ناراحت شد اما ... اصلا از عید به اینور خیلی بد اخلاق شدی نمیدونم چرا ؟دلم میخواست همون پسر با ادب قبل از عید باشی تمام سعی ام رو میکنم که احترام به دیگران رو یاد بگیری ،عزیزدلم مهمترین چیز توی شخصیت آدمها احترامه،وقتی آدم به بقیه احترام بزاره ،احترام متقابل بدست میاره ،هیچوقت ،تحت هیچ شرایطی نباید به کسی حرف بد بزنی یا دست درازی کنی امیدوارم این اخلاق بد رو بزودی فراموش کنی،از اینکه مجبور میشم دعوات کنم خیلی ناراحت میشم ،این روزا عزیز هم رفته قزوین خونه خاله اینا و م...
30 فروردين 1394

17 تا 21 فروردین 94

خداوندا بر پسرم این نعمت را ارزانی دار که:بیشتر در پی تسلا دادن باشد تا تسلی گرفتن و بیشتر در پی فهمیدن باشد تا فهمیده شدن سلام گل پسر نازم ،امروز 21 فروردین 94 روز مادره ،امروز اومدم ازت تشکر کنم به خاطر اینکه به واسطه وجود تو امروز برای من هم نه تنها روز زن بلکه روز نام پر افتخار مادر هست به خاطر وجود تو امروز به خودم میبالم ،ممنونم عزیزم که هستی ،به خاطر تمام لحظه های  خوبی که به واسطه وجودت برام بوجود میاری ازت ممنونم ،امیدوارم تا همیشه شایسته این نام باشم و فرزند خوبی تربیت کنم ،آمین دیشب برای عزیز و مادرجون پارچه پیراهنی خریدیم ،برای عزیز رو دیشب دادیم چون خونه خاله ،بالا بود اما برای مادرجون رو امروز بعداز ظهر وقتی با...
22 فروردين 1394

16اسفند 93 تا 16فروردین 94

لحظه های با تو بودن از عمرم حساب نمی شوند،از آخرتم حساب می شوند، از بهشت سلام اهورای عزیزم ،ببخش از اینکه مشغله های زندگی و شاید تنبلی من اجازه نمیده که زود به زود وبلاگت رو به روز کنم اما تا جایی که در توان دارم سعی میکنم از خاطرات خوبمون عکس بگیرم و با تصویر این روزهای خوب رو برات به ثبت برسونم فامروز 16 فروردین 1394 هست روزهای خوبی رو پشت سر گذاشتیم عید خوبی بود و خوش گذشت فقط بدیش این بود که خاله فریده به خاطر کنکور سما امسال فقط یک روز اومد وبقیه عید در کنار ما نبود که امیدوارم سما موفق بشه  و زحماتش بی نتیجه نباشه و غیر از این در کل عید خوبی در کنار کل فامیل بود و خوش گذشت اینهم اضافه کنم چون معمولا اوج کاری بابا این...
16 فروردين 1394

23بهمن تا 15اسفند

سلام اهورای گلم ،اینروزا سرم خیلی شلوغه ،روزای پایانی سال 1393 هست و من هم مثل بقیه در حال خونه تکونی هستم وهم شیرینی و کلوچه پختن و خونه تکونی خونه عزیز و...بالاخره فقط اومدم تا یادم نرفته عکسهای تا 15اسفند رو بزارم، پس با هم ببینیم جورابایی که عزیز برات بافته بازی با وسایل کابینت که خودم برات گذاشتم پسرم عروس شده وقتی کار فنی داری دلت نمیخواد من ببینمت و یکجا کز میکنی این از اون لحظه هاست اهوراو بازی با خودش اون گیتار سبز مال کیانه که تو از ماشین مامانش البته با اجازه برداشتی و بابایی وقتی دید رفت مثل همون اما سبزش رو برات خرید بعد مال کیان رو بردیم بهش دادیم اینم فرن...
24 اسفند 1393

بدون عنوان

سلام گل پسرم ،امروز اولین روز سی امین ماه زندگیته ،امروز جمعه است و بارونه و بابایی مجبور شده بره سر کار عکسهای این چند روز رو هنوز تخلیه نکردم ،راستش زیاد حال و حوصله ندارم چون این روزها اتفاقات خوبی توی شهرمون نیافتاده مرگ چند نفر غیر مترغبه حسابی فکرم رو مشغول کرده یکی از اونها کسی بود که اکثر کتاب داستانات رو ازش خریدیم بهر حال دلم نمیخواست توی وبلاگت چیزی جز خوبی و خوشی بنویسم اما باید بدونی این اتفاقات هم جزء لاینفک زندگیه همه ما سرنوشتی داریم و روزی به تقدیر خدا باید برگردیم از جایی که اومدیم نمیدونم کی میتونی این حرفها رو درک کنی ولی امیدوارم همیشه و در همه حال مقاوم باشی و تقدیر خدا رو بپذیری و بدونی خداوند در همه حال هوای بندهاش رو...
1 اسفند 1393

13 تا 22 بهمن93

سلام عزیز دلم 26بهمن ماه 1393 هست اما من عکسهای تا 22 بهمن رو از دوربین تخلیه کرده بودم به همین خاطر فعلا تا 22 بهمن برات مینویسم و عکس میزارم،الان ساعت یک شبه و تو وبابایی در خواب نازین عزیزم تو هرروز که بزرگتر میشه علاوه بر شیرین تر بودن آقاتر و مهربونتر میشی و من بعضی اوقات در ابراز علاقه به تو میمونم از بس که تو رو بوس میدم و بغل میکنم تو هم دقیقا همین کار رو میکنی روزی 50بار منو بابا رو بوس میکنی وقتی میگم چرا اینقدر مارو بوس میدی میگی آخه دوستت دارم ،قربون اون دل مهربونت مامان برم اینهم گل پسر نازم در 13 بهمن میگی مامان بیا برات دفه بزنم اینهم یه تیکه از کیک تولد مامانی که19 بهمن بود البته من جمعه درست کردم ا...
26 بهمن 1393

1تا 12بهمن 93

سلام کوچولوی ناز مامانی امشب  چون عصر نخوابیده بودی و حسابی هم با داداش فرزام بازی کردی و خسته بودی ساعت 9ونیم خوابیدی و فرصتی شد برای من که عکسهای این چند روز رو بزارم و از خاطرات این روزها بگم  امشب میخوام از داداش فرزام برات بگم که هم پسرخالته و هم پسرعمو ،خونشون هم بالای خونه ماست  ،تورو خیلی دوست داره و توهم همچنین و خیلی با تو راه میاد و هواتو داره خیلی هم زرنگ و باهوشه امسال تابستون کلاس سوم رو جهشی خونده و الان کلاس چهارمه ،کلاس رباتیک و زبان هم میره و در کل بچه خوبیه ،امیدوارم یه داداش واقعی برات باشه اینهم عکس امروز که بعداز مدرسه اومده بود باهات بازی کنه دیروز با بابا و خاله و فرزام و عزیز ...
13 بهمن 1393

پاییز و دی 93

یکروز که داشتم موهام رو اتوی مو میکشیدم اومدی و گفتی موهای منم خوشگل کن مثل آقاها موندی باورم نمیشد به این راحتی بمونی و من موهات رو اتو کردم ولی به نظرم فر بیشتر بهت میاد اولین روزی که بعداز ظهر توی تختت خوابیدی و بعداز چند روز شبها هم خوابیدی چندروز بعداز تولد دو سالگیت سایه گل پسرم که بابا گرفته عقدکنان دوستم خاله سالومه عید قربان وقتی اهورا داره به قول خودش قائم میشه اهورا و هنرمندیهای مامان قابلمه مسی هدیه مادرجون اهورا چوپان میشود گوش سمت چپتو نگاه کن چسبوندی به بخاری که گرم بشی سوزوندی و کلی گریه کردی مهندس مامان سر دوربین بابا عاشق اینی که بری شونه ر...
4 بهمن 1393