اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

گل زندگی ما

16اسفند 93 تا 16فروردین 94

1394/1/16 0:49
نویسنده : مامان اهورا
671 بازدید
اشتراک گذاری

لحظه های با تو بودن از عمرم حساب نمی شوند،از آخرتم حساب می شوند،

از بهشت

سلام اهورای عزیزم ،ببخش از اینکه مشغله های زندگی و شاید تنبلی من اجازه نمیده که زود به زود وبلاگت رو به روز کنم اما تا جایی که در توان دارم سعی میکنم از خاطرات خوبمون عکس بگیرم و با تصویر این روزهای خوب رو برات به ثبت برسونم فامروز 16 فروردین 1394 هست روزهای خوبی رو پشت سر گذاشتیم عید خوبی بود و خوش گذشت فقط بدیش این بود که خاله فریده به خاطر کنکور سما امسال فقط یک روز اومد وبقیه عید در کنار ما نبود که امیدوارم سما موفق بشه  و زحماتش بی نتیجه نباشه و غیر از این در کل عید خوبی در کنار کل فامیل بود و خوش گذشت اینهم اضافه کنم چون معمولا اوج کاری بابا اینا توی عیده نتونستیم جایی بریم طبق معمول غیر از خونه مادرجون و عزیز و هم اینکه اکثرا هوا ابری و بارونی بود اما درکنار خانواده هم صفای خودش رو داشت امیدوارم سال خوبی برای همه باشه به دور از کینه و دشمنی و....

قبل از عید توی اون فاصله 15 روز مونده به عید اول بابایی و بعد هم من آنفولانزای سختی گرفتیم و چند روز افتادیم اما عید جز آلرژی همیشگی من مشکل دیگه ای نبود و اما عکسها 

17اسفند تولد داداش فراز بود ما هم در حال درست کردن کلوچه بودیم که من یهویی یه کیک درست کردم و فراز رو سورپرایز کردیم،البته تولد هرکی باشه آقا اهورا باید شمعها رو فوت کنه

چون روزای قبل عید هم کار زیاد داشتم هم مریض شدم کلا عکس زیادی نتونستم بگیرم

اینهم سبزه های عید امسال بابا برات ماهی قرمز هم خرید اما متاسفانه سفره هفت سین به علت همون شرایط مریضی نذاشتم 

اولین روز عید بعداز رفتم خونه عزیز و رفتن سر مزار بابا بزرگ (بابای مامان)طبق معمول رفتیم خونه مادرجون و ناهار اونجا بودیم عموها غیر از عمو سلیمان که مسافرت بود بقیه بودن

من و گل پسرم اولین روز عید خونه مادرجون

راستی امسال لحظه تحویل سال ساعت 2/15 تقریبا بود من و بابا که بیدار بودیم تا اون ساعت اما شما هم که خواب بودی با بوسهای فراوان من و بابایی و صدای ترقه های پی در پی بیدار شدی و میگفتی صدای بمب میاد وبعداز نیم ساعت دوباره خوابیدی ،صبح هم هر کس که زنگ میزد سریع میگفتی عید شما مبارک ،بابا اولین عیدی رو لحظه تحویل سال به گل پسرم داد (10هزار تومنی تازه)

دوم فروردین هم تولد امیرحسین (پسرعمو )بود که یه کیک گرفتن و دور همی تولد براش گرفتیم خونه مادر جون

اینهم پسرعموها البته پسرعمو سامان نیست

سوم فروردین هم سالگرد ازدواج من وبابایی و خاله حمیده و عمو حسن و همچنین سالگرد ازدواج عمو یعقوب بود اما به علت اینکه شب شهادت حضرت فاطمه زهرا(ص)بود جشنی نگرفتیم

راستی یادم رفت اول عید که شنبه بود شبش یعنی شب یکشنبه شوهرخاله تیمور شیرینی بازنشستگیش خونه عزیز شام کباب داد و بعداز شام هم یک کیک عنکبوتی با بستنی گرفت چون تولدش هم بود و همه رو شرمنده کرد چون کسی یادش نبود 

و بقیه روزها هم به مهمونی دادن و مهمونی رفتن خونه مادرجون و عزیز گذشت و این هم امیر علی خان که کلی بزرگ شده 

و اینهم گل پسرم که نمیدونم چرا این روزا اینقدر بد اخلاق شده 

و بالاخره اینهم عکسهای 13 بدر (سلش)که خیلی خیلی خوش گذشت اول با خانواده بابا و بعداز ناهار رفتیم طرف خونواده مامان طبق معمول تا دل هردو طرف رو بدست بیاریم

اهورا با عمو حسن

امیرعلی خان در خواب ناز روز سیزده بدر

منطقه زیبای ملکرود

امیدوارم همه روزهای امسال به خوبی روز سیزده بدر باشه برای همه سلامتی و دلی خوش رو آرزو دارم و همچنین برای یگانه گل پسرم 

خدایا دل پسرم را آنقدر صاف بگردان تا قبل از پایین آمدن دستهایش دعایش مستجاب گردد،آمین

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)