22فروردین تا 13 خرداد 94
شاید آنروز که"سهراب" نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد خبری از دل پردرد گل یاس نداشت ،باید اینطور نوشت: هر گلی هست چه شقایق چه گل پیچک و یاس تا نیاید آقا زندگی دشوار است
(اللهم عجل لولیک الفرج)
سلام عزیز دل مادر ،باز امروز فرصتی شد تا به ثبت خاطرات با تو بودن برسم،امروز روز عزیزی بود روز نیمه شعبان (ولادت امام دوازدهم )از خدا میخوام به حق امام زمان(عج) به همه همه همه سلامتی سلامتی سلامتی بده و ظهور آقا امام زمان رو زودتر بگردانه،آمین
مهمترین خبری که این روزها اتفاق افتاده اومدن دایی حمید اینا برای همیشه به لاهیجان بود که همگی ما کلی خوشحال شدیم از همه بیشتر برای تو خوشحالم که یه دوست تازه و همیشگی پیدا میکنی امیر علی دقیقا 20ماه ازت کوچکتره اما مطمئنا چندسال دیگه این تفاوت زیاد به چشم نمیاد و شما میتونید دوستهای خوبی برای هم باشید و خبر مهم دیگه اینکه خاله حمیده هم ماشین خریده و حالا دیگه راحتتر میتونیم با هم بریم دور دور و اما عکسهای این چند وقت
آقا اهورا درحال بازی با خودش
آقا اهورا وقتی دلش میخواد به مامان کمک کنه
زیارت امامزاده صالح و امامزاده ابراهیم (لمش)
کلوچه ها و نون و پنیر و سبزی حاصل دسترنج مامان برای سفره سلامت مدرسه خاله اینا
مانی پسر همکار بابا که از مازندران اومده بودند خونمون و کلی باهاش دوست شدی
و بازی با جعبه
و آبرنگی که مامان برات خریدم
دستگاه هوشیار بیدار که پروفسور فرزام خودش درست کرده به قول خودش دستگاه اعصاب سنج
اهورا و داداش فرزام توی سالن ارشاد که اونروز مامان به عنوان قالی باف نمونه انتخاب شدم و جایزه گرفتم
قربون دندونای موش خوردت که عاشق جواب دادن به تلفنی و طرف هرچی میگه البته اگه نشناسی فقط میگی مامان هست،مامان هست و اگه بشناسی مغز طرف رو پیاده میکنی
و عکسهای سفر به ییلاق (میان دشت)با خان دائی ایناو عزیز و خاله حمیده اینا و خاله زهرا اینا که به خاطر مرخصی داداش پویا از سربازی رفتیم و کلی خوش گذشت من و تو بابا تا بالای کوه رفتیم
اینجا جای عجیبی بود توی همون دشت که بابا میگفت محل نشستن سفینه فضایه ،نمیدونم والا
اینجا بالای کوه بود
پیتزا با لقمه های پنیری حاصل دست مامان
و کیکی که برای سی و سومین ماه تولد پسرم پختم
و اینهم کیکی که برای خرید ماشین خاله پختم و بردیم خونه مادرجون با عمو اینا خوردیم
آقا اهورا بعداز حموم
وباز در حال کمک به مامان
آقا اهورا سامورایی میشود
امیر علی خان با آقا اهورا
وقتی وروجک خودش رو میزنه به خواب
و آماده شدن برای رفتن به آتلیه که بالاخره موفق شدیم 16 اردیبهشت بریم عکاسی و با کلی مکافات چندتا عکس بگیریم اما هنوز آماده نشده
خونه مادرجون و بازی با پسرعمو امید با تبلت تازش که همون روز یعنی 18 اردیبهشت با هزار مصیبت توی بغل من با گریه و فغان عمو ایوب موهات رو کوتاه کرد و راحت شدی اما حسابی گریه کردی
حیاط خونه عزیز با آیناز و فرزام
و باز بازی توی حیاط خونه عزیز
و ماشین کیان که تازه خریده و تو هم یکم نشستی اما ترسیدی و دوباره هم نخواستی که بشینی
و این هم خود آقا کیان
و اینهم دوچرخه آقا اهورا که بعداز تقریبا دوسال بالاخره موفق شدیم بیریم پایین
و البته عکسها زیاد بود اما نمیشد همه رو دیگه گذاشت ،الحمدالله اینروزها خیلی آقا تر و شیرین زبونتر شدی کمتر حرف بد میزنی و اگر هم بزنی سریع معذرت خواهی میکنی ،وقتایی که یکی یه ماجرایی داره تعریف میکنی تو هم سریع شروع به صحبت میکنی و تند تند حرف میزنی و با دستات ادا در میاری من عاشق صحبت کردنتم،وقتی میخوام برات قصه بگم نمیذاری و میگی خودم بگم و سریع یه داستان به هم میبافی ،کتاب داستان هم که دیگه هیچی اصلا اجازه خوندن نداریم خودت باید بخونی و جالب اینکه چقدر هم خوب در موردشون میگی و حتی کتابی که من و بابا میخواییم بخونیم از دستمون میگیری و خودت ورق میزنی و میخونی البته فقط خودت میفهمی چی میگی،امروز که رفته بودیم خونه عزیز امیر علی اینا هم بودند و تو یهو امیر علی رو هل دادی (تازگی یه کوچولو بعضی اوقات به امیر علی حسادت میکنی وقتایی که اونو بغل میکنیم) و اون افتاد زمین و گریه کرد من تو رو بردم اتاق دیگه که باهات صحبت کنم که وقی بهت نگاه کردم گفتی میخوای منو بزنی ؟گفتم نه گفتی نزنی ها زشتهو من متعجب از حرفت دلم کلی به حالت سوخت وگفتم که درسته زدن زشته پس نباید امیرعلی رو بزنی اون کوچولوه باید مراقبش باشی و گفتی دیگه نمیزنی و اومدی بوسش کردی و تا وقتی که با هم بودیم کاری به کارش نداشتی ،پریروز 11 خرداد بیشترین زمانی بود که ازت دور بودم از ساعت 5 بعدازظهر تا 9 شب با بابا رفتی سر کار یه سر هم خونه مادرجون رفتین البته فرزام هم بود بابا گفته بود زود میاین اما کارش طول کشیده بود مثل اینکه خیلی آقا بودی و بهت کلی خوش گذشته بود
عزیز دلم خاطرات شیرین زیونیات زیاده اگه بخوام بنویسم باید از کار و زندگی بیفتم ،همینقدر بدون که هر روز خدارو به خاطر وجودت هزاران بار شکر میکنم امیدوارم همیشه سالم و سربلند باشی
اهورای من ،چرخ گردون ،چه بخندد،چه نخندد
مشکلی ،گرتورا راه ببندد،تو بخند
غصه ها،فانی و باقی ،همه زنجیر به هم
گر دلت از ستم و غصه برنجد ،تو بخند