اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

گل زندگی ما

سه ماه ششم (تابستان 1393)

امسال تابستون خیلی بهت خوش گذشت چون دائم میرفتیم خونه بابابزرگ و تو اونجا با بابا اینا و پسرعموها میرفتی رودخونه چندبار هم وقتی هوا خیلی گرم بود عمه چندتا تشت آب پر میکرد و شماها مینشستین توش و با شلنگ روتون آب میریخت ،وای که چه ذوقی میکردین امیرعلی کوچولو و آقا اهورا که عاشق امیرعلیه 8مرداد عروسی زهرا جون (دختر عمو)قزوین قربون تیپ تون این قبل از عروسیه که تازه لباساتو خریده بودیم با خاله زهرا اینا رفتیم زیارت آقا سید جلالدین اشرف آستانه اینهم فکر میکنم 25 شهریور بود روز دختر که دختر خاله بابا برای دخترش آرتیمس که تازه بدنیا اومده بود مولودی گرفته بود رشت وقتی آقا اهو...
4 بهمن 1393

بابایی

عشق بابا،اینقدر شما دوتا شبیه هم هستین که بعضی اوقات حسودیم میشه امیدوارم اخلاقت هم به بابات بره                صبور و مهربون ...
4 بهمن 1393

سه ماه پنجم(بهار 1393)

دومین سفره هفت سین کوچیک ما با وجود گرم پسر نازم چندروز مونده به عید رفتیم رشت و این دوربین عکاسی رو خریدیم اینهم اولین عکس با این دوربینه توی عکاسی عید دیدنی خونه خان دایی رشت تو و ستی(ستایش) مهمونی عید خونه عزیز جون خونه مادرجون وقتی پسرم دختر میشه حیاط خونه عزیزجون عکسهای دومین سال سیزده بدرت سلش که خیلی خوش گذشت 16 فروردین که بالاخره بعداز دو روز تلاش به کمک عموحسن و بابا و همکاری داداش فراز و فرزام تونستیم موهات رو از ته بزنیم که خیلی خیلی بهت می اومد، کله کدوی من آیلا و آیلین جون عزیزجون آقا اهورا و...
3 بهمن 1393

بدون عنوان

اهورای عزیزم یکسال از بهترین روزهای زندگی منو بابا مثل برق و باد گذشت توتقریبا یکسال و دوماهت بود که کامل راه افتادی و باید حسابی مراقبت میبودیم و چون شیطونتر شده بودی و یکجا بند نمیشدی امکان عکس گرفتن ازت کمتر بود در نتیجه امسال نسبت به سال اول کمتر عکس گرفتیم ،عکسهای پاییزو زمستون 1392 و همچنین مقداری از بهار 93رو میتونی در ادامه مطالب ببینی من تورو 5ماه باردار بودم که نقشه تابلو فرش ضامن آهو رو گرفتم و شروع به بافت کردم ،ده روز مونده بود تو بدنیا بیای دست از بافت کشیدم تا اون موقع 180رج بافته بودم بعداز بدنیا اومدنت هم تا سه ماه دست به بافت نزدم و از وقتی که تو متوجه دار قالی شدی عاشق دفه بودی و ازم میخواستی بدم تو بزنی این عکس هم ...
2 بهمن 1393

سه ماه چهارم

اهورای عزیزم هرچقدر از شیرینی این روزها وخاطرات خوب با تو بودن بگم کم گفتن هم خندهات هم گریه هات برامون شیرین بود وقت هایی که لالایی میخوندم لباتو برمیگردوندی و گریه میکردی الان هم هر وقت لالایی غمگین میخونم بغض میکنی و میگی نخونم ،کاش میتونستم همه لحظهای با تو بودن رو به تصویر بکشم بعضی اوقات فکر میکنم کاش بزرگ نشی و درگیر مشکلات این دنیا نشی اما جلوی زمان رو نمیشه گرفت تو بزرگ میشی و بزرگتر و امیدوارم هیچوقت جلوی مشکلات زندگی سر خم نکنی دلم میخواد همیشه مثل یک کوه باشی سربلند و باشکوه ،آمین عکسهات رو در ادامه مطالب دنبال کن   توی اا ماهگی دندون در آوردی و چون چیزی به تولدت نمونده بودجشن دندونی و تولدت رو با هم گرف...
1 بهمن 1393

سه ماه سوم

اولین دوستت کیان جون این لباس رو دخترعموی من طیبه خانوم برات بافته اما چون از سایز جنابعالی خبر نداشت کوچیک بود تقریبا ،دستشون درد نکنه ،توپولوی من اینهم مادرجون مهربون مامان بابایی با هم توی مزرعه برنجشون اینها هم منتخب عکسهات تا پایان 9ماهگی که هرچی از شیرینیت بگم کم گفتم   ...
29 دی 1393

بدون عنوان

اینجا برای اولین بار خونه دائی حمید برگشتی اینجا خونه دائی رضاست که از ناز دادنهای شوهرخاله تیمور کلی غش کردی ازخنده تولد 14 سالگی پسرعمو ،پسرخاله فراز 18 اسفند1391 تولد پسرعمو ،پسرخاله فرزام 28 اسفند 1391 اینم صندلی بادی که من برای تولد داداش فرزام خریده بودم عروسی آقا سامان گلپور 25/12/1391 و چندتا عکس از بین هزاران عکس تا پایان 6ماهگی     ...
28 دی 1393

سه ماه دوم

اولین شب یلدا خونه مادرجون اینا اما مادرجون نبود رفته بود جشن یلدای زهرا جون دخترعموت با خاله اینا و عزیز رفتیم پیش بابابزرگ که از تنهایی درش بیاریم این لباسیه که خاله زهرا برات بافته اما دیگه نمیدونست پسرم توپولوی کلاه و جورابش برات کوچیک بود دستش درد نکنه اکثر شبها برای اینکه بخوابی با ماشین میرفتیم دور میزدیم سریع میخوابیدی بعضی اوقات هم مجبور میشدیم با کالسکه توی اتاق بچرخونیمت تا بخوابی   وقتایی که میخواستی روروئک سوار شی و ذوق داشتی فرش اتاق رو جمع میکردیم اما چهار چشمی مواظبت بودیم چون خودم از روروئک میترسیدم این پستونک رو خاله برات خرید بعداز یک مدت که با هم رفته بودیم بیرون یه بچه که عشق ...
28 دی 1393