سه ماه دوم
اولین شب یلدا خونه مادرجون اینا اما مادرجون نبود رفته بود جشن یلدای زهرا جون دخترعموت با خاله اینا و عزیز رفتیم پیش بابابزرگ که از تنهایی درش بیاریم
این لباسیه که خاله زهرا برات بافته اما دیگه نمیدونست پسرم توپولوی کلاه و جورابش برات کوچیک بود دستش درد نکنه
اکثر شبها برای اینکه بخوابی با ماشین میرفتیم دور میزدیم سریع میخوابیدی بعضی اوقات هم مجبور میشدیم با کالسکه توی اتاق بچرخونیمت تا بخوابی
وقتایی که میخواستی روروئک سوار شی و ذوق داشتی فرش اتاق رو جمع میکردیم اما چهار چشمی مواظبت بودیم چون خودم از روروئک میترسیدم
این پستونک رو خاله برات خرید بعداز یک مدت که با هم رفته بودیم بیرون یه بچه که عشق پستونک بود و تقریبا 3ساله بود یکهو دوید و اومد پستونکت رو کشید و رفت که مامانش اینا گرفتنش ولی من توی کیفم یکی دیگه داشتم بهش دادم
اگه پستونک نبود دستت رو میخوردیالبته کلا بیشتر از دو ماه پستونک نخوردی
وقتی به چهاردست و پا افتادی تموم قسمتهای سرامیکی خونه رو پتو انداخته بودیم
این عزیزه که تو بغلش داری کیف میکنی
اینجا برای اولین بار از استان خارج شدیم تو 4ماه و ده روزت بود رفتیم قزوین خونه عمو و خاله هاو دایی هاو پسر عمو ،جشن عقد دختر عمو زهرا بود کلی خوش گذشت اینجا خونه عمو سلیمانه