اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

گل زندگی ما

1تا 12بهمن 93

1393/11/13 0:35
نویسنده : مامان اهورا
955 بازدید
اشتراک گذاری

سلام کوچولوی ناز مامانی امشب  چون عصر نخوابیده بودی و حسابی هم با داداش فرزام بازی کردی و خسته بودی ساعت 9ونیم خوابیدی و فرصتی شد برای من که عکسهای این چند روز رو بزارم و از خاطرات این روزها بگم

 امشب میخوام از داداش فرزام برات بگم که هم پسرخالته و هم پسرعمو ،خونشون هم بالای خونه ماست  ،تورو خیلی دوست داره و توهم همچنین و خیلی با تو راه میاد و هواتو داره خیلی هم زرنگ و باهوشه امسال تابستون کلاس سوم رو جهشی خونده و الان کلاس چهارمه ،کلاس رباتیک و زبان هم میره و در کل بچه خوبیه ،امیدوارم یه داداش واقعی برات باشه اینهم عکس امروز که بعداز مدرسه اومده بود باهات بازی کنه

دیروز با بابا و خاله و فرزام و عزیز رفتیم لاهیجان ،شهر کتاب و این حلقه ها و بازی فکری هوش چین برای بچه های 3 تا 5سال دوتکه رو برات خریدیم که خوشبختانه با اونکه هنوز برات زوده اما به راحتی از پسش بر اومدی و اما نیم ساعت بعد تمام خونه قطعه های این پازل بود که به هرسو پرتاب میشد

 

امروز که داشتم بادمجون رو خرد میکردم  اومدی و میگی مامانی انگشترت رو دربیار کثیف میشه تعجببعدش هم در امر کوبیدن مثل همیشه یاور مامان میشی بوسو بالاخره ناهار میرزاقاسمی با کمک آقا اهورا درست میشهراضی

آقا اهورا و عاشق لیموکه کلا به لیمو میگی میوه و البته عاشق انار و به قول خودت بستنی کیم و کاگاگاگاش(پفک و چیپس)که اصلا خودمون هم موندیم این اسم رو از کجا کشف کردی گل پسرم سوالاما حدس میزنم از تبلیغ تلویزیون که میگه چاکلز چاکلز چاکلزه اما آخه چه ربطی داره تعجب

اینهم عکس بازی با کوسن ها که مثلا سنگن واز روشون میپری و نباید تو آب بپری و هر وقت می افتی پایین به من تأکید میکنی که مامانی ببین اینجا آب نیست خطا

و اینهم یه بوس هوایی برای مامانی

تا امروز که دارم این مطالب رو مینویسم یعنی 12 بهمن 93 گل پسرم تونسته کلمات (بابا- مامان - دست- انگشت- صورت - دهان - پیشانی )رو یاد بگیره البته کلمه چشم هم امروز نشونت دادم البته چهار تا از امامان رو هم یاد گرفتی و همچنین پایتخت ایران(تهران)- انگلیس(لندن)- عراق(بغداد)- فرانسه(پاریس) رو هم بلدی

چندروز پیش که هوا بارون بود شدیداٌ هوسه بامیه کردم و دست به کار شدم و باز طبق معمول بیشترین مشتریش گل پسرم بود

وقتی آقا اهورا بابابزرگ میشود

و بدون شرح

دیشب تا ساعت 12و نیم بیدار بودی و چون صدای فراز و فرزام میومد همش اصرار میکردی بری بالا و من مجبور شدم به خاله زنگ بزنم که به بچه ها بگه ساکت باشن و تو چون نمیذاشتم بری برگشتی به من میگی مامانی برو کنار اعصاب تو رو ندارم ،جلل الخالقتعجب این روزها بیشتر مطمئن میشم که رفتار بچه ها کاملا نشات گرفته از رفتاربزرگترهاست دقیقا چیزهایی که خودم میگم به خودم برمیگردونی خطا

راستی دیروز که بابا از سرکار میومد برام چندتا شاخه گل نرگس آورده بود آرامامروز که بیدار شدی و دیدی به من میگی مامانی اینا رو ببریم برای عزیز ،عزیز گل نداره ،ببین (اشاره به گلهای تو خونه)تو چقدر گل داری اما عزیز گل نداره ،آخه من قربون اون مهربونیت بغل،دم ظهرهم داشتم قالی میبافتم اومدی منو میبوسی میگی مامانی دارم محبت میکنم تعجبمن فقط شاخم در نیومدوالا

چندروز پیش ماست نداشتیم عزیز هم خونمون بود گفتیم فرزام که از مدرسه اومد میره میخره که یکهو تو گفتی من میرم میخرم من هم کم نیاوردم و لباست رو پوشیدم که بری خودمم چادر گرفتم با فاصله دنبالت وقتی رسیدی به بقالی سر کوچه تندی گفتی سلام و با صدای بلند که من که چند متر اونورتر بودم راحت میشنیدم داد زدی (حاجابا ماست پرچرب میخوام ) وقتی رفتم تو آقای فروشنده که تورو میشناخت میخندید واما متوجه ماست پرچرب نشده بود که بالاخره ماست و دراژه گرفتیم و تو با غرور و قیافه خاصی که گرفته بودی اومدیم خونه، این اولین بارت بود که تقریبا تنهایی رفتی مغازهبغل

در ضمن امشب به قول خودت (مسواک دندون) نزده خوابیدی آرامزیبا

امیدوارم همیشه سلامت باشی و با ادب کوچولوی نازم فعلا شبت خوشبغل

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

♥ نیکتا ♥
1 اسفند 93 16:24
سلام عزیزم وبتون عالیه به منم سر بزنید و اگر با تبادل لینک موافق بودید خبرم کنید ♥ -♥ --♥ ---♥ -----♥ -------♥ --------♥ ---------♥ -----------♥ -------------♥ ,•’``’•,•’``’•, .’•,`’•,*,•’`,•’ ....`’•,,•’`