اهورااهورا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

گل زندگی ما

13 تا 22 بهمن93

1393/11/26 1:41
نویسنده : مامان اهورا
747 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم 26بهمن ماه 1393 هست اما من عکسهای تا 22 بهمن رو از دوربین تخلیه کرده بودم به همین خاطر فعلا تا 22 بهمن برات مینویسم و عکس میزارم،الان ساعت یک شبه و تو وبابایی در خواب نازین

عزیزم تو هرروز که بزرگتر میشه علاوه بر شیرین تر بودن آقاتر و مهربونتر میشی و من بعضی اوقات در ابراز علاقه به تو میمونم از بس که تو رو بوس میدم و بغل میکنم تو هم دقیقا همین کار رو میکنی روزی 50بار منو بابا رو بوس میکنی وقتی میگم چرا اینقدر مارو بوس میدی میگی آخه دوستت دارم ،قربون اون دل مهربونت مامان برم

اینهم گل پسر نازم در 13 بهمن

میگی مامان بیا برات دفه بزنم

اینهم یه تیکه از کیک تولد مامانی که19 بهمن بود البته من جمعه درست کردم اما تولد یکشنبه بود البته جشن که نبود فقط وقتی خاله زهرا اینا از قزوین اومدن درست کردم بعداز خوردن گفتم برای تولدم بود

داداش پویا(پسرخاله)برای اولین بار از سربازی توی شیراز اومده بود مرخصی بعداز قزوین اومده بودن دیدن ما ،تو هم مدام بهش میگفتی تفنگت کجاست؟کلی باهاش بازی کردی واین دو روز که خاله اینا بودن کلی خوش گذشت جمعه باهاشون رفتیم لاهیجان رستوران شام خوردیم البته با خاله حمیده اینا و عزیز فردا شبش هم خونه ما دعوت بودن، اینهم عکس داداش پویا و آجی ساجی که خیلی دوستت دارن

آجی ساجده

اینهم مامان صدیقه و گل پسرش

اینهم تابی که بابایی برات درست کرده کوچیک که بودی توش میخوابیدی اما الان زیاد نمیشینی

پسرم وقتی توی عوالم خودشه

چندروز قبل از 22 بهمن خاله از مدرسه برات دوتا پرچم آورد البته یکی برای فرزام بود اما طبق معمول بهش ندادی و اون هم چیزی نگفت و بهت بخشید و دائم توی خونه مرگ بر آمریکا میگفتی روز 22 بهمن خاله زودتر رفت چون میخواست با بچه های مدرسه بره اما من و تو با داداش فرزام ساعت 9ونیم رفتیم اولش کلی با ذوق رفتیم اما وقتی شلوغی رو دیدی ترسیدی و همش ناراحت بودی و میگفتی منو بغل کن کمی هم بارون باریده بود موقع برگشت تمام لباسم  گلی بود یکی از پرچمهات رو هم به یک نی نی که پرچم نداشت دادی البته به اصرار من چون بچه برای پرچم گریه میکرد

قربون اون لبای ماستیت تا دوربین رو دستم دیدی تندی دویدی جلوی دیگ مسی نشستی و ژست گرفتی

اینهم خاله حمیده

شیرینی کوکی میکری که تو عاشقشونی و دائم ساندویج ساز رو بهم نشون میدی و میگی کیک میخوام

بدون شرح

اولین کاردستی مامان هنرمندت

وخوشحالی فراوان پسرم

آقا اهورا و کتاباش

و حرکات موزون وسط کتابا

کوچولوی مامان تمام نگرانی من آینده توئه امیدوارم همیشه سالم و موفق باشی بوووووووووووووووووووووس

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)